دلنواز...
|
چو بشنوی سخنِ اهلِ دل، مگو که خطاست! |
سخن شناس نِئی؛ جانِ من، خطا اینجاست | |
|
سرم به دنیی و عُقبیٰ فرو نمیآید |
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست | |
|
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست |
که من خموشم و او در فَغان و در غوغاست | |
|
دلم ز پرده برون شد، کجایی ای مطرب؟ |
بنال، هان! که از این پرده کار ما به نواست | |
|
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود |
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست | |
|
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من |
خمار صدشبه دارم، شرابخانه کجاست؟ | |
|
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم |
گَرَم به باده بشویید حق به دست شماست | |
|
از آن به دیر مُغانم عزیز میدارند |
که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست | |
|
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب؟ |
که رفت عمر و هنوزم دِماغ پر زِ هواست | |
|
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند |
فضای سینهی حافظ هنوز پر ز صَداست |
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۴:۱۵ ق.ظ توسط مهراز
|
.