خروس
منه خسته!! باز بیدار موندم تا صبح و متوجه گذر زمان نشدم. الآن به ساعت نگاه کردم.![]()
دیروز با یکی از اقوام رفتیم یه جایی به نام چپقلی. چشمه ای با محیطی زیبا که همه میان اونجا برای آب پر از املاح مفید معدنی و خاصیت از بین بردن سنگ کلیه ای که داره. تا ساعت ۱۲ شب اونجا بودیم البته تفریحی رفته بودیم نه درمانی. تو دل کوه ها... فقط ما ۲ خانواده اونجا بودیم. در عوض چه شب قشنگی بود٬ مهتابی... خیلی حال داد. اینقدربالا پایین پریدم که اصلاْ حال تکون خوردن ندارم...
![]()
خندم گرفته به خودم. امشب (همین ۶:۳۰ ساعاتی که گذشت) با دو تا دختر به طور جدی دعوام شد
(تو نت)
دست خودمم نبود. با یکیشون کار به فحاشی کشید. من دارم به طور کامل روانی میشم. با همه دعوام میشه. اصلاْ نمی تونم حرف بزنم. فکر می کنم من درست میگم و پافشاری میکنم رو حرف خودم. آخرشم دعوا میشه. البته اونکه بهش فحش دادم خداییش مشکوک میزد٬ اونم تو این دوره ی زمانی که برای من خیلی خاصه (فکر و ذهنم با کلاسه
)....
همه چیز منو میدونست!!! چیزایی که دوستام نمیدونن... چند روزی بود که با بهانه ی ساخت ماکت پی ام میداد که تورو خدا من ماکت می خوام کمک کنین٬ هزینشو هرچی بشه پرداخت میکنم... گفتم باشه. من عاشق پولم. بگو چی میخوای...؟ گفت شما کدوم شهرین؟ میخوام بیام پیشتون مراحل ساختش رو ببینم. گفتم من آموزش نمیدم که! جا ندارم که شما بیای... خلاصه اصرار میکرد... طولانیش نکنم. حرفای بو داری میزد...
وقتی اینطوری شد منم به خودم و چند تن از دوستان شفیق گفتم که باید بفهمم این یارو کیه و چی می خواد. به همین دلیل باهاش حرف زدم تا مثلا بهش نزدیک بشم و بفهمم کیه.
البته خودش خیلی پاپیچ میشدا
.
چند شب میومد پی ام میداد که مثلا به این بهونه "به خاطر شما اومدم گفتم شاید آنلاین باشین". هرچی بیشتر حرف میزد بیشتر فکر میکردم که مشکوکه. سوالای مشکوکی می پرسید.
-شما نامزد دارین؟ شما چرا تنهایین؟ ...
بهش گفتم من اصلاْ نمیدونم واقعاْ تو همونی هستی که میگی یا نه! من نمیدونم تو واقعاْ این اطلاعات رو برای چی میخوای!!! من که میخوام برات ماکت بسازم!! این چیزا اصلاْ به تو ربطی نداره!! با این همه هر لحظه نسبت به لحظه پیش بیشتر سعی میکردم خودم رو کنترل کنم تا به همه چیز گند نزنم و بفهمم کیه...
خیلی جالب بود که چند تا از حرفایی که میزد در مورد اطلاعات خصوصی من بود که کمتر کسی ازشون خبر داره! اما اونایی که خبر دارن به هیچ عنوان در این قضیه شریک نبودن. انگار دختره غیب میگفت!
به همین دلیل بیشتر مسر شدم تا هویتشو کشف کنم. آخرش گفتم شماره دانشجویی و رمز دانشگات رو بده تا ببینم راست میگی یا دروغ
. وقتی اینو گفتم داغ کرد و چرت و پرت گفت
(البته خیلی خیلی محترمانه صحبت میکرد کلاْ. با ادب بود ظاهراْ).
گفت : چرا مشکوکی بهم - این توهین به منه که این حرف رو میزنی... من اینکارو نمیکنم.
منم عصبانی شدم و بهش چیزای بدی گفتم بعدشم خداحافظی کردیم و گفت برام متاسفه![]()
نمیدونم چرا همه برام اینقدر تاسف می خورن...!
(از راست به چپ شکلکهارو دنبال کنید: ![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
)
به احتمال ۱۰۰ درصد(
) شخصیتش جعلی بود و نمیخواست لو بره
. تنها کاری هم که میتونست بکنه همین بود که خودش رو برنده جلوه بده در انتهای این بازی. احتمال اینم هست که حقیقت رو گفته باشه و هر چیزی در مورد من گفته فقط بر اساس غیب گویی یا اتفاق بوده باشه...
البته دیگه اصلاْ اهمیتی نداره - چون ایگنور شده...
میرم بخوابم. هوا سفید شده...
.